دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی گیرد
ز هر در می دهم پندش ولیکن در نمی گیرد
خدا را ای نصیحت گو حدیث از مطرب و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی گیرد
صراحی می کشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی گیرد:
سخن حافظ این است که:
من عاشق زیباییم
بیش از شِلی و کیتس
و بیش از گوته و بلیک
و بدون خیال و اندیشه زیبایی
مرا آرامش و آسایشی نیست
چه بسیار این دل رمیده را پند می دهم
که این سودای زیباپرستی را از سر بدر کن
و خود را به هزار فتنه و آشوب مینداز
اما دلم هیچ رضایت نمی دهد و
به گفته سعدی:
مرا شکیب نمی باشد ای مسلمانان
ز روی خوب، لکم دینکم ولی دینی
من وقتی چون حافظان دفتر وحی الهی را می خوانم
آن را خط جمال لایزال می یابم
و جمال چهره او در پس این جلوه های وحی
حجّت موجه ما بر عشق و مستی و شور و می پرستی است
اما مردمان صورت پرست گمان برند
که من چون ایشان به تلاوت حرف و گفت و صوت مشغولم
در حالی که من همچون مولانا خواهم که:
حرف و گفت و صوت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه باشد دم زنم
این شرابخواری از چشم مردمان پنهان است
و ایشان تنها آن تلاوت صوری را می شنوند
ومن در اعجابم که چگونه این دوگانگی و دو رنگی
و این زرق و سالوس که آتش اشتیاق ماست
برقی نمی زند و دفتر را نمی سوزاند.
ای کاش این برق که از خیمه لیلی می جهد
خرمن خیالات و دفتر بی معنی کلمات را خاکستر می کرد
و ایشان را از این خیال واهی که قرآن می خوانند و ثواب می برند، بیرون می آورد.
برگرفته از کتاب " در صحبت حافظ "
به قلم حسین الهی قمشه ای
درباره این سایت